سربازان زمینه ساز ظهور امام مهدی (َع)

سربازان زمینه ساز ظهور امام مهدی (َع)

* کلید ظهور امام مهدی (َع) بازگشت به اسلام کامل و خالص است *
سربازان زمینه ساز ظهور امام مهدی (َع)

سربازان زمینه ساز ظهور امام مهدی (َع)

* کلید ظهور امام مهدی (َع) بازگشت به اسلام کامل و خالص است *

«وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا»


بین الطلوعین است. قلم در دست گرفته‌ام. یکی در درونم فریاد می‌کشد: «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ».

می‌گوید: بنویس! وقت تنگ است. خورشید در حال طلوع است و وقتی برای وضو نمانده است. تیمّم کن. خواب کراهت دارد. بلند شو ای عالم! ای مرجع تقلید! ای نویسنده! ای شاعر! ای سخنران! ای وزیر! ای وکیل! ای بازاری! ای استاد! ای معلّم! ای همه و همه‌ی مسلمانان که شهادتین بر زبان رانده‌اید و عهد بسته‌اید که تسلیم خدای واحد باشید! بین الطلوعین است. به پا خیزید. خواب کراهت دارد. خورشید از مشرق دمیده. پرده‌های ظلمت را کنار بزنید و چشمانتان را به روی ملکوت باز کنید تا ببینید چرا از حق کراهت دارید. مگر نه این‌که پیامبر وقتی در مسجد می‌نشست طوری بود که کسی که وارد می‌شد، نمی‌دانست کدام مرد پیامبر خداست. این‌ها را ما از شما شنیده‌ایم ای عالمان دین! پس چرا شما در جامعه طبقه‌بندی درست کرده‌اید که وقتی منِ عامی اسمی از یک آیت الله می‌برم او را در عرش احساس می‌کنم و خودم را در فرش؟ مگر نه این‌که وقتی امام مهدی بیاید به سنّت جدّش رسول خدا عمل می‌کند و در آن موقع مردم عادی با یک به اصطلاح آیت الله و حجّت الاسلام هیچ فرقی نمی‌کنند و باید در حضور آن حضرت به سنّت پیامبر دایره‌وار بنشینیم؟ پس چرا «عَبَسَ وَ تَوَلّی»؟!

بین الطلوعین است. خورشید در حال دمیدن. آفتاب بر روی بدعت‌ها می‌تابد و دارد نجاست‌ها را یکی یکی پاک می‌کند. کجایید ای عالمان؟! ای رهبران؟! ای خردمندان که یک عمر نام بزرگان دین را با خود یدک می‌کشید؟! گناه مردم را از این بیشتر نخرید! بیدار شوید! خورشید از مشرق طلوع کرده است. کتاب «بازگشت به اسلام» تصویری است منطبق بر دینی که خداوند آن را برای بندگانش کامل کرده و پسندیده است؛ چرا که جز به کتاب خداوند و خبر متواتر پیامبر و حکم قطعی عقل به چیز دیگری متمسّک نشده و از هر مانع شناخت و رأی ظنی و خبر واحدی اجتناب کرده است. این چراغ روشن و شمع فروزانی است که اگر کسی چشمان دلش در این دنیای پر آشوب کور نشده باشد، حتماً آن را خواهد دید. به پاخیزید ای همه‌ی مردم! وقت تنگ است. آیا در کدامین منبع دینی و با کدامین مدرک علمی از شما سلب مسؤولیّت شده است؟؟! ای مردم! این ندای منادی صادق را اجابت کنید که ندا می‌دهد: همه‌ی شما در بودن و نبودن مهدی مسؤولید و به فراهم کردن زمینه‌ای مناسب برای ظهور او مکلّفید و نبودن او نتیجه‌ی مستقیم کوتاهی‌های شما و بزرگ‌ترهای شما در عمل به این تکلیف است.


منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار منصور هاشمی خراسانی
https://www.alkhorasani.com/fa/moshahede-nokte/6013/

ثالوث شیطان؛ موانع سه‌گانه‌ی ظهور امام مهدی علیه السلام

شیطان و حزب او در زمان ما بیشتر از هر زمان دیگری، مجهّز به ابزار قدرت، ثروت و رسانه شده‌اند و با سوء استفاده از این ابزارهای کارآمد، افکار عمومی را در اختیار خود گرفته‌اند و مناسبات جهانی را به سود خود تغییر داده‌اند و در حال سرکوب عدالت‌خواهان، عقیم‌سازی اصلاحات، وارونه کردن حقایق و ملوّث نمودن آموزه‌های فطری و اسلامی هستند.

مهم‌ترین هدف آنان از این اقدامات، یک چیز است: جلوگیری از ظهور امام مهدی علیه السلام؛ زیرا آنان می‌دانند که ظهور او به عنوان خلیفه‌ی خداوند در زمین، به معنای پایان امپراتوری چند هزار ساله‌ی آنان است و با این حساب، برای بقاء خود چاره‌ای جز جلوگیری از آن ندارند. البته به اعتقاد ما، جلوگیری از آن ممکن نیست؛ چراکه آن وعده‌ی خداوند و پیامبران اوست و وعده‌ی خداوند و پیامبران او تخلّف نمی‌پذیرد، ولی پیداست که شیطان و حزب او چنین اعتقادی ندارند، یا اگر دارند می‌دانند که زمان خاصّی برای آن تعیین نشده و از این رو، قابل تعویق و تأخیر است.

بر این اساس، آنان برای جلوگیری از ظهور امام مهدی علیه السلام یا دست کم تأخیر در آن، در سه محور برنامه‌ریزی و اقدام کرده‌اند:

1 . تشکیک در درستی دین و کارآمدی حکومت دینی

اقبال مردم به امام مهدی علیه السلام و حکومت او، پیش از هر چیز مبتنی بر اعتقاد آنان به درستی دین و کارآمدی حکومت دینی است؛ چراکه اگر آنان به درستی دین و کارآمدی حکومت دینی باور نداشته باشند، هیچ گاه به ظهور امام مهدی علیه السلام اهمّیت نمی‌دهند و برای حکومت او تلاش و فداکاری نمی‌کنند. از این رو، شیطان و حزب او مجدّانه کوشیده‌اند که از طریق تبلیغات گسترده و عوام‌فریبانه، بدگمانی و بی‌اعتمادی به دین را در میان مردم شیوع دهند و کارآمدی حکومت دینی با هر شکل و شیوه‌ای را به چالش بکشند؛ آن هم با این منطق عامیانه و نادرست که اوضاع سیاسی و اقتصادی مسلمانان خوب نیست و حکومت‌های دینی موجود مانند حکومت ایران، بسیار مستبد و ناکارآمد هستند، ولی اوضاع سیاسی و اقتصادی کافران خوب است و حکومت‌های سکولاری مانند حکومت‌های غربی، بسیار دموکراتیک و کارآمد هستند، در حالی که این یک مغالطه‌ی عوام‌فریبانه است؛ زیرا نه اوضاع بد سیاسی و اقتصادی مسلمانان، ناشی از التزام آنان به دین بوده است و نه اوضاع خوب سیاسی و اقتصادی کافران، ناشی از عدم التزام آنان به دین، بلکه واقعیّت دقیقاً بر عکس است؛ زیرا اوضاع مسلمانان در زمینه‌هایی بد است که عملکردشان در آن‌ها -دانسته یا نادانسته- بر خلاف دین است، نه زمینه‌هایی که عملکردشان در آن‌ها موافق با دین است و اوضاع کافران در زمینه‌هایی خوب است که عملکردشان در آن‌ها -دانسته یا نادانسته- موافق با دین است، نه زمینه‌هایی که عملکردشان در آن‌ها بر خلاف دین است. این صرفاً یک ادّعا و دیدگاه شخصی نیست، بل واقعیّتی عینی و مشهود است که محقّقان به آن اذعان کرده‌اند؛ چنانکه به عنوان نمونه، محقّقان دانشگاه جرج واشنگتن آمریکا در شماره‌ی 10 ژورنال معروف اقتصاد جهانی (Global Economy Journal) با بررسی کشورهای جهان و مقایسه‌ی عملکرد آن‌ها در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی و زیست‌محیطی با آموزه‌های اسلام، به این نتیجه رسیده‌اند که اسلامی‌ترین کشورهای جهان در این زمینه‌ها، کشورهای اسلامی نیستند، بل شماری از کشورهای اروپایی هستند که از حیث نظری به اسلام اعتقادی ندارند، ولی از حیث عملی بیشتر به آموزه‌های آن عمل می‌کنند! این به معنای آن است که اوضاع خوب سیاسی و اقتصادی کافران، ناشی از عملکرد آنان بر خلاف دین در این زمینه‌ها نیست، بلکه ناشی از عملکرد آنان بر طبق دین در این زمینه‌ها است. از این رو، در زمینه‌های دیگری مانند فرهنگ و علوم انسانی که عملکردشان در آن‌ها موافق با دین نیست، اوضاع خوبی ندارند و با معضلات، آسیب‌ها و کاستی‌های فراوانی مواجه هستند؛ همچنانکه عملکرد مسلمانان در زمینه‌ی سیاست و اقتصاد، با دین مطابقت ندارد؛ چراکه اکثریّت قاطع آنان به بسیاری از تعالیم اسلام ملتزم نیستند و بسیاری از عقاید و اعمالشان بر خلاف آیات قرآن و سنّت متواتر نبوی است و حکومت‌های دینی‌شان، تنها در نام دینی هستند و در عمل، التزام چندانی به احکام و اخلاق اسلامی ندارند. به عنوان مثال، آیا اسراف، مصرف‌گرایی و وابستگی اقتصادی کشورهای اسلامی به کشورهای غیر مسلمان، موافق با تعالیم اسلام است؟! آیا اختلاف و دشمنی کشورهای اسلامی با یکدیگر که هر روز شدیدتر و عمیق‌تر می‌شود، موافق با تعالیم اسلام است؟! آیا دوستی و اتّحاد ذلیلانه‌ی ایران با روسیه و کشورهای عربی با آمریکا، موافق با تعالیم اسلام است؟! آیا پادشاهی موروثی عربستان سعودی که با پول حاجیان بیت الله الحرام از کافران سلاح می‌خرد تا با مسلمانان بجنگد، موافق با تعالیم اسلام است؟! آیا تکفیر مسلمانان و کشتن زنان و کودکان بی‌گناه و خشونت بی‌حساب گروه‌های جهادی در عراق، سوریه، افغانستان، پاکستان و آفریقا، موافق با تعالیم اسلام است؟! آیا رباخواری علنی و گسترده در بانک‌های ایران و اختلاس‌های میلیاردی در نظام مالی این کشور و خوردن اموال مردم به باطل در مؤسّسات اعتباری آن، موافق با تعالیم اسلام است؟! آیا تجسّس در زندگی خصوصی مردم و تفتیش عقاید آنان و تعقیب، دستگیری، شکنجه، حبس، حصر، تبعید و ریختن آبرویشان به جرم اظهار نظر مخالف با نظر حاکمان، موافق با تعالیم اسلام است؟! آیا سلطه‌ی چند ملّای بی‌عقل و کوته‌فکر بر مردم که جز تملّق کردن از حاکم و فحش دادن به مخالفان او کاری بلد نیستند، موافق با تعالیم اسلام است؟! آیا جهل، تقلید، تعصّب، تکبّر و خرافه‌گرایی شایع در میان مسلمانان، موافق با تعالیم اسلام است؟! معلوم است که هیچ یک از این‌ها موافق با تعالیم اسلام نیست و از این رو، نمی‌توان با استناد به آن‌ها نتیجه گرفت که تعالیم اسلام نادرستند و کفایت لازم برای اداره‌ی جامعه را ندارند، بلکه برعکس می‌توان نتیجه گرفت که التزام عملی به همه‌ی تعالیم اسلام -نه صرفاً بخشی از آن به صورت گزینشی-، تنها راه نجات مسلمانان از معضلات، آسیب‌ها و کاستی‌های سیاسی و اقتصادی است؛ همان طور که تنها راه نجات کافران از معضلات، آسیب‌ها و کاستی‌های فرهنگی است. این به معنای آن است که سعادت کامل همه، در اقامه‌ی کامل دین است؛ زیرا هر گروهی که در زمینه‌ای به دین عمل کرده‌اند، در آن زمینه -به میزان عمل خود- به سعادت دست یافته‌اند و در سایر زمینه‌ها ناکام مانده‌اند و از این رو، هم مسلمانان برای رسیدن به سعادت در زمینه‌های سیاسی و اقتصادی و هم غیر مسلمانان برای رسیدن به سعادت در سایر زمینه‌ها، به اقامه‌ی دین نیازمندند و این دقیقاً عکس چیزی است که شیطان و حزب او تبلیغ می‌کنند.

البته تبلیغ آن‌ها محدود به این نیست؛ زیرا آن‌ها از وارونه بودن استدلال خود آگاهی دارند و می‌دانند که قیاس اوضاع سیاسی و اقتصادی مسلمانان با اوضاع سیاسی و اقتصادی کافران، حتّی اگر برای فریب عوامّ مسلمانان کافی باشد، برای فریب روشنفکران آنان کافی نیست. از این رو، همزمان با این استدلال وارونه و قیاس عوام‌فریبانه، کوشیده‌اند که جهان‌بینی توحیدی را در میان روشنفکران مسلمان تضعیف کنند، تا سیاست و اقتصاد در نظر آنان اصالت پیدا کند و به تنها دغدغه و مطالبه‌ی آنان تبدیل شود؛ چراکه در این صورت، آنان خواهند توانست برتری سیاسی و اقتصادی کافران را به معنای برتری حقیقی آن‌ها بر مسلمانان بپندارند و نشانه‌ای از غنای فرهنگ آن‌ها در مقایسه با فرهنگ اسلامی تلقّی کنند، حال آنکه در جهان‌بینی توحیدی، برتری حقیقی به برتری سیاسی و اقتصادی یعنی به قدرت و ثروت بیشتر نیست، بلکه به برتری معرفتی و اخلاقی یعنی به تقوای بیشتر است که پیش از هر چیز مبتنی بر ایمان به خداوند و پیامبران و کتاب‌ها و احکام و آموزه‌های اوست؛ چیزی که کافران -به اقتضای کفرشان- از آن رویگردانند. از این رو، روشنفکران مسلمان برای اینکه بتوانند در برابر کافران به خاطر قدرت و ثروتشان سر فرود آورند، باید چشم خود را به روی الحاد و فسق روزافزون آن‌ها و ظلمی که برای منافع خود بر کشورهای ضعیف روا می‌دارند، ببندند؛ همچنانکه باید پیشرفت‌های مادّی آن‌ها را نه مرهون التزام عملی آن‌ها به آموزه‌های سیاسی و اقتصادی دین در کشورهاشان و نه مرهون دو قرن استعمار، تجاوز، اشغال‌گری، جنگ‌افروزی، غارت منابع کشورهای مستضعف و کودتا برای روی کار آوردن دولت‌های دست‌نشانده در بیرون از کشورهاشان، بلکه مرهون تبعید دین از دنیای سیاست و قطع دست آن از دخالت در اقتصاد بدانند و با وجود ادّعای مسلمانی باور یابند که عدم پایبندی به احکام خداوند و آموزه‌های پیامبران در اداره‌ی امور جامعه، رمز موفّقیت کافران و راه نجات مسلمانان است! اینجاست که راه برای «از خود بیگانگی فرهنگی» در جوامع اسلامی هموار می‌گردد و برتری کافران بر مسلمانان «در همه‌ی زمینه‌ها» به رسمیّت شناخته می‌شود و اخلاق و علوم انسانی غربیان، مانند سیاست، اقتصاد و علوم تجربی‌شان، الگوی خاصّ و عامّ می‌گردد و دین در میان مسلمانان رونق خود را از دست می‌دهد و به روزگار غربت خود در آغاز اسلام باز می‌گردد؛ زیرا هنگامی که تلقّی مسلمانان از خوشبختی، صرفاً خوب خوردن، خوب خوابیدن و خوب جفتگیری کردن باشد، طبیعتاً دین نمی‌تواند آنان را به خوشبختی برساند و از این رو، ناگزیر جای خود را به کسانی می‌دهد که با منطق آنان، خوشبخت‌ترین موجودات عالمند؛ یعنی چهارپایان و کسانی گمراه‌تر از آن‌ها «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» که بهتر می‌خورند و بهتر می‌خوابند و بهتر جفتگیری می‌کنند!

این در حالی است که انسان تنها به رشد سیاسی و اقتصادی نیاز ندارد؛ چراکه نیروها و استعدادهایش محدود به مادّیّات نیست، بلکه به رشدی هماهنگ در همه‌ی ابعاد انسانی نیازمند است و چنین رشدی را تنها دین به او هدیه می‌کند. بدون شک رشد سیاسی و اقتصادی بدون رشد فرهنگی، نه تنها انسان را به سعادت نمی‌رساند، بلکه دیر یا زود سبب بدبختی او می‌شود؛ زیرا چنین رشد تک‌بُعدی و نامتعادلی، مانند شمشیری برّان در دست زنگی مست است که می‌تواند به او و دیگران آسیب‌های جدّی و جبران‌ناپذیری برساند. از این رو، قدرت و ثروت نباید در اختیار کسانی باشد که از ایمان و تقوای کافی برخوردار نیستند؛ چراکه آنان با سوء استفاده از آن، جهان را به نابودی خواهند کشانید، بلکه باید در اختیار مؤمنان و پرهیزکاران باشد تا با استفاده‌ی صحیح از آن، جهان را از عدالت پر سازند، همان طور که از ظلم پر شده است. این است که علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی می‌فرماید:

«جاهلان قدرت‌مند، فرزندان شیاطین‌اند و سفیهان ثروت‌مند، آفت‌های زمینند که مردمان را از آنان راحت نیست؛ میل کنندگانِ به هر بدی و روی گیرندگانِ از هر خوبی که برای گسترش جهالت در جهان می‌کوشند و به نیست کردن حکیمان اهتمام دارند، تا بر روی زمین حکمتی نماند و در زیر آسمان حکیمی یافت نشود، در حالی که نیستی سزاوار آنان است و باید که در خشکی و دریا یافت نشوند. هرآینه ثروت زیبنده‌ی حکیمان است و قدرت بر تن آنان راست می‌آید، تا به وسیله‌ی آن دو، جهان را زیبا سازند و مردمان را به خوشبختی رسانند.» (گفتار 42)

بنابراین، عاقلانه نیست که ما خوشبختی را به معنای برخورداری از قدرت و ثروت مادّی علی رغم محرومیّت از فرهنگ آسمانی بدانیم و سپس قضاوت کنیم که کافران از ما خوشبخت‌ترند و نتیجه بگیریم که دین نمی‌تواند ما را به خوشبختی برساند؛ همچنانکه منصفانه نیست برای سنجش کارآمدی دین، به افراد شکست‌خورده‌ای بنگریم که در ظاهر به دین اعتقاد دارند، ولی در عمل به آن ملتزم نیستند و حکومت‌های ظالمی را مثال زنیم که شعارهای دینی سر می‌دهند، ولی از نظر دین نامشروع هستند، بلکه اگر در پی حقیقت هستیم باید به نمایندگان رسمی و قطعی دین بنگریم که خودش آن‌ها را تعیین و معرّفی کرده است و آن‌ها پیامبر و اهل بیت او هستند. آیا دین ارائه شده توسّط پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که توانست در عرض 23 سال، چند قبیله‌ی بیابانی و نیمه‌وحشی را به امّتی یکپارچه و متمدّن تبدیل کند و بر امپراتوری‌های شرق و غرب مسلّط سازد، کارآمد نبود؟! آیا حکومت علی بن أبی طالب علیه السلام که توانست در عرض 5 سال، به نماد عدالت، مساوات، آزادگی، خردورزی و سایر ارزش‌های انسانی تبدیل شود، کارآمد نبود؟! پس چرا مخالفان دین و حکومت دینی، به این نمونه‌های عینی و تجارب تاریخی توجّه نمی‌کنند و تنها از ناکامی برخی مدّعیان دینداری سخن می‌گویند؟! آیا با این شیوه در تلاشند که خود را بفریبند یا مردم آسیب‌دیده و مارگزیده را که از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسند و فرق میان اسلام و مسلمان را تشخیص نمی‌دهند؟!

بی‌گمان اسلام آخرین دستورات و رهنمودهای خداوند برای سعادت بشر است. آیا کسی داناتر و خیرخواه‌تر از خداوند وجود دارد که بتواند دستورات و رهنمودهایی بهتر از دستورات و رهنمودهای او ارائه کند؟! اگر دستورات و رهنمودهای او درست نیست، پس دستورات و رهنمودهای چه کسی درست است؟! دستورات و رهنمودهای اصغر آقا و صغری خانم که با تأیید چند آخوند درباری و حمایت چند رند بازاری و رأی هم‌ولایتی‌های نان و نمک خورده، نماینده‌ی مجلس شده‌اند و گاهی در میان دو چرت، دستی می‌جنبانند و قانونی تصویب می‌کنند؟! یا دستورات و رهنمودهای نیمچه طلبه‌ای که دیروز فریاد می‌زد: «باید خون گریست به حال جامعه‌ای که احتمال رهبر شدن کسی مانند من در آن مطرح بشود.» و امروز از فرط خودشیفتگی، خدا را هم بنده نیست و در حالی که جهانیان بر بی‌تدبیری و بی‌کفایتی‌اش می‌خندند، برای شرق و غرب شاخ و شانه می‌کشد و در حالی که اختیار خانه‌ی خود را هم ندارد، خود را ولیّ امر مسلمانان جهان می‌شمارد و در حالی که مردمش زیر بار فشارهای سیاسی و اقتصادی خرد می‌شوند، بی‌شرمانه فریاد می‌زند: همه جا امن و امان است؟! یا دستورات و رهنمودهای عامّه‌ی مردم که یک روز با دادن هزاران کشته و مجروح انقلاب می‌کنند و روز دیگر می‌آیند در خیابان و فریاد می‌زنند: «ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم»؟! اگر دستورات و رهنمودهای خداوند درست نیست، پس دستورات و رهنمودهای این‌ها درست است؟! به راستی کسانی که خداوند را قبول ندارند و به او اعتماد نمی‌کنند، چگونه خودشان را قبول دارند و به یکدیگر اعتماد می‌کنند؟! آیا خودشان را از خداوند داناتر می‌پندارند و یکدیگر را از او قابل اعتمادتر؟! این است که می‌گوییم دموکراسی با ایمان به خداوند قابل جمع نیست و جز با انکار وجود او توجیه نمی‌پذیرد.

آری، صدالبته ما قبول داریم که اگر کسی جز پیامبر و علیّ بن أبی طالب یا کسی که از علم و تقوای آن دو برخوردار است، با نام دین حکومت کند، هم دین را به ابتذال می‌کشاند و هم دنیا را به ویرانی، ولی راه حلّ ما برای جلوگیری از این مشکل، روی آوردن به حکومت غیر دینی نیست، بل روی کار آوردن کسی چون پیامبر و علیّ بن أبی طالب است که به اعتقاد ما زمین هیچ گاه از او خالی نیست و او در زمان ما مهدی است که در میان ما وجود دارد و زندگی می‌کند و منتظر حمایت کافی ماست تا حکومتی دینی مانند حکومت پیامبر و علیّ بن أبی طالب تشکیل دهد. این حقیقتی است که زمینه‌ساز ظهور او علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی به سویش دعوت می‌کند و آن را «بازگشت به اسلام» می‌نامد و از مسلمانان توقّع دارد که آن را بپذیرند، تا زمینه برای ظهور مهدی فراهم شود، در حالی که شیطان و حزب او از آن باز می‌دارند و آن را خیالی و دست نیافتنی جلوه می‌دهند و به حفظ حکومت‌های موجود یا حداکثر اصلاح آن‌ها تشویق می‌کنند، تا وضعیّت کنونی تداوم یابد و راه برای مهدی باز نشود.

2 . جهانی‌سازی سکولار دموکراسی

وقتی دین از رونق می‌افتد و حکومت دینی اعتبار خود را از دست می‌دهد، نیاز به یک جایگزین برای آن احساس می‌شود تا بایدها و نبایدها را مشخّص کند و مبنای اداره‌ی جامعه باشد. از این رو، شیطان و حزب او به تشکیک در درستی دین و کارآمدی حکومت دینی بسنده نکرده‌اند، بلکه همزمان با این کار کوشیده‌اند که دموکراسی به معنای حکومت مردم بر مردم را بهترین جایگزین برای آن و کارآمدترین شکل حکومت جلوه دهند و با زور تبلیغ، تهدید، تحریم و حتّی جنگ، به همه‌ی دولت‌ها و ملّت‌ها تحمیل کنند و به فرهنگی عمومی در سرتاسر جهان مبدّل سازند، در حالی که این یک بازی و فریب بزرگ است؛ چراکه دموکراسی، چیزی جز حکومت اکثریّت بر اقلّیت نیست و این معنایی جز «استبداد اکثریّت» و «انتخاب مستبد» ندارد؛ چراکه از یک سو اکثریّت مردم، تنها به این دلیل که تعدادشان بیشتر است، بر اقلّیت مردم سلطه می‌یابند و برای آنان تعیین تکلیف می‌کنند، در حالی که ممکن است اقلّیت مردم از اکثریّت‌شان داناتر و شایسته‌تر باشند؛ همچنانکه معمولاً همین طور است و نخبگان، فرزانگان، دانشمندان و پرهیزکاران، اقلّیت جامعه را تشکیل می‌دهند و جاهلان، فرومایگان، گمراهان و گناهکاران، اکثریّت آن را و با این وصف، نخبگان، فرزانگان، دانشمندان و پرهیزکاران جامعه مجبورند که همواره دنباله‌رو جاهلان، فرومایگان، گمراهان و گناهکاران آن باشند و تاوان انتخاب‌های غلط و احمقانه‌ی آنان را بپردازند و پیداست که عاقبت چنین رویّه‌ای، چیزی جز انحطاط فرهنگی و سقوط ارزش‌های انسانی در جامعه نیست. این همان «استبداد اکثریّت» است که کافران و فاسقان بهترین شیوه‌ی حکومت می‌پندارند؛ زیرا می‌دانند که اکثریّت مردم، هم‌فکرها و هم‌پیاله‌های خودشان هستند و با این حساب، حکومت اکثریّت مردم، یعنی حکومت خودشان که طبیعتاً بهترین شیوه‌ی حکومت محسوب می‌شود! از این رو، دموکراسی همیشه به سود جاهلان، فرومایگان، گمراهان و گناهکاران است و هیچ گاه به سود نخبگان، فرزانگان، دانشمندان و پرهیزکاران نیست و هر جامعه‌ای که زیر پرچم آن قرار گیرد، به تدریج نخبگان، فرزانگان، دانشمندان و پرهیزکاران خود را از دست می‌دهد و به تصرّف کامل جاهلان، فرومایگان، گمراهان و گناهکاران خود در می‌آید و روشن است که در چنین جامعه‌ای، حکومت خداوند و خلیفه‌ی او خریدار نخواهد داشت.

از سوی دیگر اکثریّت مردم هیچ گاه قادر به اداره‌ی مستقیم و بی‌واسطه‌ی جامعه نیستند و برای این کار به شخصی نیاز دارند که پس از انتخاب شدن توسّط آنان، اختیارشان را به دست گیرد و بر آنان حکم براند و برایشان قانون تعیین کند، در حالی که این شخص به آسانی می‌تواند از طریق نفاق، دروغ و تطمیع، آنان را فریب دهد و به انتخاب خود وا دارد و سپس بر پایه‌ی منافع شخصی یا حزبی یا قومی یا مذهبی خود و نه بر پایه‌ی منافع اکثریّت مردم بر آنان حکم براند و برایشان قانون تعیین کند. این همان «انتخاب مستبدّ» است که حقیقت پنهان دموکراسی است؛ خصوصاً با توجّه به اینکه اکثریّت مردم در جوامع مختلف، اقشار نیازمند، کم‌سواد و زودباور هستند و اشخاص سیاست‌باز، چربزبان و عوام‌فریب می‌توانند به سادگی با سوء استفاده از این نقاط ضعف آنان، آرائشان را تصاحب کنند و خود را به اریکه‌ی قدرت برسانند و سپس آنان را به حضیض ذلّت و بدبختی پرتاب کنند.

نمونه‌های فراوانی برای این فاجعه‌ی عبرت‌آموز وجود دارد، ولی دو نمونه‌ی نزدیک‌تر و ملموس‌تر آن، رئیس جمهور سابق ایران و رئیس جمهور جدید آمریکا است؛ چراکه رئیس جمهور سابق ایران محمود احمدی‌نژاد به سادگی توانست با سیاست‌بازی، چربزبانی و عوام‌فریبی خود، دو بار اکثریّت مردم ایران و حتّی رهبر این کشور را بفریبد و به انتخاب خود وادارد و سپس در طول هشت سال، بنای اقتصاد آن را بکوبد و بروبد و بر باد دهد و چنان ضربتی بر جمجمه‌ی فرهنگ آن فرود آورد که پژواک صدایش تا سال‌ها خواب مردم این کشور را آشفته خواهد کرد! همچنانکه ترامپ رئیس جمهور جدید آمریکا توانست با ترفندی مشابه ترفند او، اکثریّت مردم آمریکا را بفریبد و به انتخاب خود وادارد، تا موج جدیدی از خشونت، ناامنی، نژادپرستی و تفرقه‌افکنی را در جهان برانگیزد و به کابوسی ترسناک برای حامیان حقوق انسان و محیط زیست تبدیل شود!

این شجره‌ی خبیثه‌ی دموکراسی است که هر زمان میوه‌ای تازه می‌آورد و گروهی از مردم جهان را مسموم می‌کند، ولی سرمایه‌داران، ملّاکان و صاحبان کمپانی‌های بزرگ که از قِبل آن سود فراوانی می‌برند، از آن حمایت می‌کنند و سپس با عوام‌فریبی و ریاکاری، ژست مدافعان حقوق انسان را به خود می‌گیرند و خود را خیرخواه و طرفدار آزادی مردم می‌شمارند! در حالی که آنان فی الواقع خیرخواه خودشان هستند و طرفدار آزادی کسانی از مردم که به آنان سود می‌رسانند و خدمت می‌کنند؛ یعنی جاهلان، فرومایگان، گمراهان و گناهکاران که مانند آنان می‌اندیشند و عمل می‌کنند، نه آزادی نخبگان، فرزانگان، دانشمندان و پرهیزکاران که با آنان مخالفند و طبعاً در اقلّیت جامعه به سر می‌برند! به یاد داستان سعدی در گلستان افتادم که می‌گوید:

«یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی برو بگفت. فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده بدر کنند. مسکین برهنه به سرما همی‌رفت، سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند. در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند! سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته»!

دقیقاً منظور حامیان دموکراسی نیز همین است که سگ‌ها را آزاد بگذارند و سنگ‌ها را بسته؛ با توجّه به اینکه سگ‌ها در اکثریّتند و سنگ‌ها در اقلّیت!

وانگهی تردیدی نیست که جوهره‌ی دموکراسی، سکولاریسم است؛ چراکه حکومت مردم با حکومت خداوند قابل جمع نیست؛ با توجّه به اینکه رضایت و کراهت اکثر آنان، با رضایت و کراهت خداوند هماهنگی ندارد و با این وصف، یا باید بندگی او را بپذیرند که در این صورت، رضایت و کراهت خود را وا می‌نهند و از رضایت و کراهت او پیروی می‌کنند و تسلیم احکام او می‌شوند و این یعنی قبول حکومت خداوند به جای حکومت خود و یا باید از بندگی او سر باز زنند و بنده‌ی خود شوند که در این صورت، به رضایت و کراهت او اهمّیتی نمی‌دهند و رضایت و کراهت خود را مبنا قرار می‌دهند و این یعنی حکومت خود به جای حکومت خداوند. از اینجا دانسته می‌شود که دموکراسی با اسلام قابل جمع نیست؛ چراکه دموکراسی به معنای تسلیم بودن در برابر اکثریّت مردم است، در حالی که اسلام به معنای تسلیم بودن در برابر خداوند است؛ دموکراسی به معنای «خودخواهی» و «خودمحوری» است، در حالی که اسلام به معنای «خداخواهی» و «خدامحوری» است و با این وصف، «جمهوری اسلامی» یک تناقض و دروغ بزرگ است؛ مانند اینکه بخواهی میان شرک و توحید جمع کنی و بگویی: «بت‌پرستی اسلامی»! این جمع دو ضدّ یا نقیض است که امکان عقلی ندارد، ولی رهبران نادان ایران که با التقاط آشکار خود، می‌خواهند هم خدا را داشته باشند و هم خرما را و هم از توبره بخورند و هم از آخور، مدّعی وقوع آن هستند؛ مدّعی ایجاد نوعی از حکومت که عقلاً نمی‌تواند وجود داشته باشد!

با این وصف، روشن است که هیچ مسلمانی خواهان دموکراسی نیست و کسانی که خواهان دموکراسی هستند، کافر یا منافقند؛ چراکه اعتقاد به حکومت کسی جز خداوند -خواه اکثریّت باشد و خواه اقلّیت و خواه یک فرد- در نقطه‌ی مقابل اسلام است و همان چیزی است که پیامبران برای مبارزه با آن ظهور کرده‌اند؛ چنانکه خداوند فرموده است: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ۖ» (نحل/ 36)؛ «و هرآینه در هر امّتی پیامبری را برانگیختیم که خداوند را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید» و با این وصف، هر مسلمانی در جهان باید از دموکراسی و جمهوری اسلامی هر دو بیزاری جوید و به جای آن‌ها، خواستار حکومت خداوند باشد که در حکومت خلیفه‌ی منصوبش از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مصداق می‌یابد و به عدالت جهانی می‌انجامد (برای آگاهی بیشتر در این باره، بنگرید به: بازگشت به اسلام، تقلید از اکثریّت، ص50، توحید خداوند در تشریع، ص249 و توحید خداوند در تحکیم، ص251).

3 . تخریب و تلویث گفتمان مهدویّت

شیطان و حزب او با تخریب دین و لوث کردن حکومت دینی از یک سو و جهانی‌سازی سکولار دموکراسی از سوی دیگر، دو پایه از سه پایه‌ی اصلی ظهور امام مهدی علیه السلام را شکسته‌اند، ولی هنوز پایه‌ی دیگری دست کم در میان بسیاری از مسلمانان باقی مانده و آن اعتقاد به گفتمان مهدویّت و انتظار ظهور امام مهدی علیه السلام است که می‌تواند زمینه‌ای برای بازسازی بنای دین و حکومت دینی باشد و دست کم در میان مسلمانان، بر سکولار دموکراسی ترجیح داده شود. از این رو، شیطان و حزب او طرحی بسیار پیچیده و خطرناک را به اجرا درآورده‌اند تا این پایه‌ی باقی مانده را نیز بشکنند و ظهور امام مهدی علیه السلام را به کاری ناممکن و بی‌فایده تبدیل کنند.

آنان برای این منظور، اعتقاد مسلمانان به گفتمان مهدویّت را هدف قرار داده‌اند و از طریق حمله به پشتوانه‌های قرآنی و روایی آن از یک سو و آلودن آن به انواع خرافات و انحرافات از سوی دیگر، بیخش را سست نموده‌اند. در واقع آنان همه‌ی سعی خود را برای حذف امام مهدی علیه السلام از معادلات مسلمانان به کار برده‌اند و همه‌ی نیروهای خود را برای تحریف و تشویه گفتمان مهدویّت بسیج کرده‌اند و این همانند کاری است که در صدر اسلام از طریق منافقان انجام دادند؛ چراکه دغدغه و اهتمام اصلی منافقان در صدر اسلام مقابله با نقش محوری پیامبر، تلاش برای تخریب وجهه‌ی او همچون ماجرای افک که خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده است و منافقان در آن، همسر آن حضرت را هدف تهمت قرار دادند" class="Zftn_tooltip" style="box-sizing: inherit; outline: 0px; color: rgb(0, 0, 255); text-decoration-line: none; transition-duration: 0.33s; transition-property: background, color;">[1] و حتّی سوء قصد به جان او بود؛ اشاره به اصحاب عقبه و دسیسه‌ای که برای قتل پیامبر چیدند. برای آگاهی درباره‌ی آن، بنگرید به: واقدی، المغازی، ج‌3، ص‌1042 و بیهقی، دلائل النبوة، ج‌5، ص‌256" class="Zftn_tooltip" style="box-sizing: inherit; outline: 0px; color: rgb(0, 0, 255); text-decoration-line: none; transition-duration: 0.33s; transition-property: background, color;">[2] زیرا آنان به خوبی می‌دانستند که وجود مبارک خلیفه‌ی خداوند به مثابه‌ی ستونی استوار برای خیمه‌ی اسلام و ضامن عزّت، استقرار و پیروزی آن است.

امروز نیز حزب شیطان و همکاران او همان نقشه‌ی شرورانه را در مواجهه با امام مهدی علیه السلام که خلیفه‌ی حیّ این دوران است، به پیش می‌برند. آنان برای این کار، به یک وسیله نیاز دارند که مانند یک میزبان و ناقل بیماری عمل کند و گفتمان مهدویّت را از درون تهی سازد و متلاشی گرداند. وسیله‌ای که آنان برای این کار انتخاب کرده‌اند، شیعه بوده است؛ چراکه شیعه از یک سو خود را پیرو اهل بیت می‌شمارد و از سوی دیگر بیشترین ضربه را در طول تاریخ به اهل بیت زده است و با این اوصاف، مناسب‌ترین گزینه برای تخریب گفتمان مهدویّت و ضربه زدن به امام مهدی علیه السلام بوده است. از این رو، شیطان و حزب او، برای دستیابی به هدف سوم خود یعنی تخریب و تلویث گفتمان مهدویّت، سه جریان شوم و ویرانگر را در میان شیعه به راه انداخته‌اند:

1 . ولایت فقیه

بی‌تردید حاکمان ایران که با داعیه‌ی اسلامیّت و تشیّع اهل بیت بر سر کار آمدند و درازدستانه مدّعی ولایت مطلقه، نیابت عامّه‌ی امام مهدی و اختیارات بی حدّ و حصر دینی و دنیوی شدند، کارآمدترین ابزار شیطان و خطرناک‌ترین دشمنان امام مهدی علیه السلام در هزاره‌ی اخیر بوده‌اند. اینان که با جاه‌طلبی و عوام‌فریبی حیرت‌آوری، از همان ابتدا خود را قیّم و سرپرست مردم و نماینده‌ی تامّ الاختیار خداوند در زمین برای نجات جهان و هدایت خلایق معرّفی کردند، پس از بر تن کردن این ردای ناساز و دلخوش کردن مردم به وعده‌های سر خرمن برای اصلاح دین و دنیا، به سرکوب بی‌قاعده و بی‌حساب مخالفان خود روی آوردند و چیزی نگذشت که‌ خنجر زهرآگین استبداد، انحراف و ستم‌پیشگی را در پشت اسلام و مردم مسلمان ایران فرو کردند. اینان به واسطه‌ی ریاکاری، تفرعن لجام گسیخته و تناقض فاحش میان قول و عملشان، بیشترین لطمه را به وجهه‌ی اسلام و گفتمان اهل بیت طاهرین علیهم السلام وارد کردند؛ تا جایی که امروز اقدامات نابخردانه و افکار انحرافی و سخیف آنان مایه‌ی وهن اسلام و گفتمان اهل بیت و مسبّب اصلی اسلام‌گریزی و دلزدگی از مفاهیم دینی به شمار می‌رود؛ معضلی که امروز در جامعه‌ی ایران به یک انحطاط فرهنگی و بحران اعتقادی بسیار خطرناک تبدیل شده است. آنان که با مدد گرفتن از منبرهای شیطانی و رسانه‌های سراسر دروغشان، خود را محور حق و معیار اسلام و تنها منجی مردم در دوران غیبت و نماینده‌ی واقعی امام مهدی علیه السلام معرّفی کرده‌اند، حاکمیّت آن حضرت را امری دور و دست‌نایافتنی و خارج از دسترس و اختیار مردم جلوه داده‌اند و با استفاده‌ی ابزاری و فریبکارانه از گفتمان مهدویّت، آن را به شدّت لوث و مبتذل نموده‌اند. آنان با تزریق نگرشی اموی و جبرگرایانه، گفتمان پر شور و انقلابی مهدویّت را از رکود و انفعال لبریز نموده‌اند و در سطح یک اعتقاد شخصی و بی‌مصرف، بلکه توجیه‌گر ظلم و استبداد حاکم پایین آورده‌اند. لذا به تدریج مهدویّت در ایران به گفتمانی حکومتی و حامی ظالمان تبدیل شده و همین گفتمان انحرافی به بیرون از ایران صادر شده و به عنوان مهدویّت راستین معرّفی گردیده و اسباب وهن آن را فراهم نموده است. چنین رویکردی به آنجا انجامیده است که حاکمان ایران و مزدوران متعصّب‌شان، گستاخانه در برابر نهضت مبارک «بازگشت به اسلام» و زمینه‌سازی عینی و عملی برای ظهور امام مهدی علیه السلام قد علم کرده‌اند و حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی را به جرم تبیین حقیقت اسلام و گشودن باب ظهور امام مهدی علیه السلام، دشمن گرفته‌اند و یاران و همراهانش را با تعقیب و حبس و تهدید، آزار می‌دهند و تحت فشار می‌گذارند، تا مبادا تلاش‌ها‌یشان موجب تسهیل و تسریع ظهور امام مهدی علیه السلام شود و به نظام اینان -که حفظش اوجب واجبات است- آسیبی برساند!

2 . احمدی‌نژادیسم

از حدود یک دهه‌ی پیش، نظام ایران با حمایت همه‌جانبه، عجیب و مشکوک علی خامنه‌ای، جریانی انحرافی و شوم به رهبری محمود احمدی‌نژاد را بر مقدّرات مردم مسلّط نمود؛ جریانی بی‌ریشه و التقاطی که به زودی آسیب‌های جدّی و خانمان‌سوزش نه تنها عرصه‌ی اقتصاد، بلکه عرصه‌های فرهنگ، اخلاق و اعتقادات جامعه را در هم نوردید و این حقیقت را آشکار نمود که عناصر این فرقه نه تنها مدیرانی بی‌کفایت، قدرت‌طلب و عوام‌فریب هستند، بلکه گویی مأموریت پنهانی از سوی شیطان، برای تلویث گفتمان مهدویّت و به ریشخند گرفتن مسأله‌ی امام مهدی علیه السلام در داخل و خارج ایران دارند؛ چراکه احمدی‌نژاد و فرقه‌ی ماجراجو و متوهّمش، همزمان با شکستن کمر اقتصاد و نابود کردن همه‌ی زیرساخت‌های فرهنگی، اخلاقی و اعتقادی جامعه، به صورتی برنامه‌ریزی شده و با ادبیّاتی عامّه‌پسند، خود را زمینه‌ساز ظهور امام مهدی علیه السلام و مورد تأیید او جلوه دادند و با نقل انواع خرافات «هاله‌ی نوری»، برای خویش در میان عوام مذهبی قداستی تراشیدند؛ تا جایی که این گمان احمقانه برای برخی پیدا شد که این فرقه در ارتباط با امام مهدی علیه السلام هستند و آنچه می‌گویند و می‌کنند، همگی مورد تأیید آن حضرت است! به علاوه، آنان با فریفتن یا خریدن گروهی از روحانیون متنفّذ، آنان را وادار به حمایت از خود نمودند و با حمایت آنان فتنه‌ای را در میان متدیّنین برانگیختند که به وهن مهدویّت در ایران و جهان انجامید؛ بگذریم از گزارش‌های مستند و معتنا بهی که تأکید می‌کند اینان پای سحر و طلسم را نیز به این عرصه گشودند و برخی توفیقاتشان در این زمینه مرهون ارتباطشان با اجنّه و جادوگران بوده است!

آنچه عمق فاجعه را بیشتر نمایان می‌کند این است که احمدی‌نژاد و دار و دسته‌ی «پاکدستش»(!) که مدّعی زمینه‌سازی برای رسیدن «بهار» بودند و خود را «امام زمانی» می‌خواندند و جز با دعا برای ظهور امام مهدی علیه السلام سخنرانی خود را آغاز نمی‌کردند و این کار را حتی در سازمان ملل و کشورهای نامسلمان و کمونیست هم ترک نمی‌گفتند و در هر محفلی تعابیر خاصّ مهدوی مانند «زمینه‌سازی برای ظهور»، «تحقق حاکمیّت انسان کامل» و «استقرار عدالت جهانی» که می‌دانیم از چه کسی به سرقت برده بودند را دستمالی می‌کردند، بزرگ‌ترین فسادها و سوء استفاده‌های مالی نجومی مانند گم شدن دکل نفتی، اختلاس 3 هزار میلیاردی مه آفرید، رانت 7 هزار میلیاردی صرّافان و ... را در دوران مسؤولیت و زمامداری خود رقم زدند و با استفاده‌ی ابزاری از گفتمان مهدویّت، صدمه‌ی هولناکی به شأن و اعتبار آن در میان مسلمانان وارد آوردند.

بدون شک جریان احمدی‌نژاد که برخی آن را «احمدی‌نژادیسم» نامیده‌اند، ضربه‌ی کاری دیگری بود که با برنامه‌ریزی و مدیریت شیطان بر پیکر رنجور اسلام وارد شد و بنای شامخ مهدویّت را متزلزل نمود و ظهور امام مهدی را دشوارتر کرد و اسفبارتر آنکه این جریان انحرافی، هنوز دست از شرارت و شیطنت برنداشته و حریصانه در تلاش است که با عوام‌فریبی، مظلوم‌نمایی، شلوغ‌کاری و فرار رو به جلو، بار دیگر به قدرت باز گردد، تا شاید اگر هنوز جای سالمی بر پیکر خونین اسلام باقی مانده باشد، آن را هم زخمی کند!

3 . مدّعیان دروغین

شیطان برای جلوگیری از اعتماد مردم به گفتمان مهدویّت و اقبال آنان به امام مهدی علیه السلام، تنها به دو جریان فوق اتّکا نکرده است؛ زیرا می‌داند که بسیاری از مردم در عین اعتقاد به گفتمان مهدویّت و امام مهدی علیه السلام، به این دو جریان اعتقادی ندارند، بلکه در حال حاضر جز سفیه‌ترین مردم کسی به ولایت فقیه و فرقه‌ی احمدی‌نژاد معتقد نیست و کسانی که مختصر بهره‌ای از عقل و هوش دارند، از آن دو بیزارند و با این وصف، معلوم است که باید برای اینان هم فکری کرد و نقشه‌ای کشید تا از گفتمان مهدویّت گریزان شوند و امام مهدی علیه السلام را جایگزین آن دو جریان ندانند!

برای این منظور، شیطان از میان افراد نادان، خرافاتی و جاه‌طلب، شیّادانی را برگزیده و به آنان القاء کرده است که از یک سو خود را امام مهدی یا فرستاده‌ی او معرّفی کنند و از سوی دیگر سخنان یاوه بگویند و کارهای نادرست انجام دهند، تا این گونه اعتماد مردم به گفتمان مهدویّت سست شود و اقبالشان به امام مهدی علیه السلام از بین برود و در عوض، ثروت یا ریاست یا شهرتی ناچیز نصیب اینان گردد. از این رو، اینان که آخرین و مرگبارترین حربه‌ی شیطان هستند، با شلوغ‌کاری و هیاهوی فراوان، خود را حجّت خداوند و منجی بشریّت و شخصیتی موعود معرّفی می‌کنند و با طرح ادّعاهای بی‌دلیل و رنگارنگ و دست‌مالی کردن مفاهیم آخر الزمانی و ارائه‌ی تفاسیر باطنی از آیات قرآن و بازی کردن با روایات واحد و تشبّث به خواب و فال و رمل و اسطرلاب و سحر و اعداد و حروف و شطحیّات و خرافاتی از این دست، گفتمان پاک مهدویّت را لوث می‌کنند و عقلانیّت و متانتش را بر باد می‌دهند و قداست امام مهدی علیه السلام را می‌شکنند و فرصت ظهور و فعالیت مؤثر را از یاران راستین و زمینه‌سازان بی‌ادّعای او می‌گیرند.

آری، بی‌گمان این فرزندان شیطان که هر روز -خصوصاً در کشورهایی شیعه مانند ایران و عراق- بر تعدادشان افزوده می‌شود، بیشترین نقش را در شیوع بددلی و بدگمانی نسبت به گفتمان مهدویّت داشته‌اند و بیشترین لطمه را به آبروی آن زده‌اند و بیشتر از هر عامل دیگری، زمینه‌سازان ظهور امام مهدی علیه السلام را منزوی و منفور کرده‌اند و دعوت به سوی او را سخت و بی‌رونق نموده‌اند؛ چنانکه علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی -این عالم صدّیق و بی‌ادّعا- بیش از هر کس از اینان شکایت کرده و فرموده است:

«از بالای آسمان هفتم و زیر زمین چهارم خبر می‌دهند، ولی از عقائد اسلام آگاهی درستی ندارند و از حلال و حرام آن چیز درخوری نمی‌دانند و کلمات قصارشان چون غار غار کلاغان بی‌معنا و نامفهوم است! نه در زمین علم ریشه‌ای دارند و نه در آسمان تقوا ستاره‌ای! یکی را با خوابی نادیده از راه به در می‌کنند، دیگری را با ندایی ناشنیده! یکی را با آیتی نازل نشده در چاه می‌اندازند، دیگری را با روایتی نارسیده! یکی را با گفتاری بیهوده می‌فریبند، دیگری را با طلسمی پیچیده! پس بدین سان هیچ درِ گشوده‌ای را به سوی مهدی نمی‌گذارند مگر آنکه می‌بندند و هیچ راه کوتاهی را به روی یارانش نمی‌گذارند مگر آنکه سد می‌کنند و هیچ منزل‌گاه بکر و پاکیزه‌ای را برای دوستدارانش نمی‌گذارند مگر آنکه به گند می‌کشند! هر روز به رنگی در می‌آیند و درباره‌ی خود ادّعای جدیدی می‌کنند و به کشف تازه‌ای نائل می‌شوند؛ چراکه جاه‌طلبی‌ها و گزافه‌گویی‌هاشان را پایانی نیست. حق را به باطل می‌آمیزند و راست را به دروغ می‌آلایند، تا جایی که نه برای حقّ حرمتی می‌ماند و نه برای راست قیمتی! هنگامی که پرچم حق برافراشته می‌شود کیست که آن را بشناسد و هنگامی که سخن راست گفته می‌شود کیست که آن را بپذیرد؟! چشم‌ها کور و گوش‌ها کر و دست‌ها خسته شده است و دیگر حوصله‌ای برای سنجش و بررسی نیست؛ چراکه مدّعیان، تخم بدگمانی را در هر جا پاشیده‌اند و غبار بدبینی را در زمین و زمان برانگیخته‌اند و جان را به گلو و کارد را به استخوان رسانده‌اند.» (گفتار 18)

اینجاست که مردم باید هوشیار باشند تا فریب شیطان را نخورند و در دام‌های سه‌گانه‌ی او نیفتند؛ به این ترتیب که با مغالطات و تبلیغات کذب او، ایمان خود به درستی دین و کارآمدی حکومت دینی به معنای صحیحش را از دست ندهند و در پی سراب دموکراسی و سکولاریسم نروند و از مهدویّت انحرافی و تحریف شده‌ای که پیروان ولایت فقیه و محمود احمدی‌نژاد و مدّعیان دروغین ترویج می‌دهند، پیروی نکنند، بلکه در پرتو عقل سلیم و با تمسّک به نصوص کتاب خداوند و روایات متواتر نبوی و به دور از جهل، تقلید، اهواء نفسانی، دنیاگرایی، تعصّب، تکبّر و خرافه‌گرایی، اسلام خالص و کامل را بشناسند و برای ساختن زمینه‌ی ظهور و حکومت امام مهدی علیه السلام، با یکدیگر هم‌پیمان شوند و به یکدیگر یاری رسانند و بر فشارها و آزارهای طاغوتیان صبر کنند، تا آن گاه که یاری خداوند به آنان برسد ان شاء الله.

«وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»

↑[1] . همچون ماجرای افک که خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده است و منافقان در آن، همسر آن حضرت را هدف تهمت قرار دادند.

↑[2] . اشاره به اصحاب عقبه و دسیسه‌ای که برای قتل پیامبر چیدند. برای آگاهی درباره‌ی آن، بنگرید به: واقدی، المغازی، ج‌3، ص‌1042 و بیهقی، دلائل النبوة، ج‌5، ص‌256.


منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار منصور هاشمی خراسانی
https://www.alkhorasani.com/fa/moshahede-maghaleh/9433/#Edameye-matlab

بر طبل ایمان؛ اندر حکایت مسلمانانی از اهل تشیّع که تظاهر به ایمان می‌کنند!

همه تشنه، آب‌هامان در زمین فرو رفته، اما عدّه‌ای بر سر کوزه‌ای شکسته می‌جنگند و در این میان تنها شیطان را از خون یکدیگر سیراب می‌کنند!

چه اندازه جاهلانه است که عدّه‌ای از سبّ و لعن مردگان، زنده شدن حقّ زندگان را انتظار می‌برند! اگر قرار بر گرفتن حقّی باشد، گرفتن حقّ امام مظلومِ حاضر ضروری‌تر، سزاوارتر و عقلانی‌تر است تا گرفتن حقّ امام گذشته و لعن غاصبان حقّش! از این دسته باید پرسید که آیا غرض از لعن گذشتگان، تخلیه‌ی عقده‌های منحطّ شخصی و دمیدن در آتش اختلافات فرقه‌ای و مذهبی است یا جدا کردن صف خود از صف ظالمان کنونی و یاری جبهه‌ی خلیفه‌ی حیّ الهی؟!

عَجَب از مردمی است که در زمانِ غصبِ خلافت مهدی زندگی می‌کنند و به آن اعتنایی ندارند و در عمل کاری برای حلّش نمی‌کنند، اما در تاریخ گیر کرده‌اند و هنوز اندر خم کوچه‌ی غصب حقّ امامان پیشین باقی مانده‌اند!

مانند کوفیانی که ادّعای حبّ علی و تشیّعشان، گوش فلک را کر کرده بود، اما هرگز امام حاضر خویش را یاری نکردند و همواره او را خوار ساختند. تشیّع کوفی، تشیّعی است که تنها در زبان است و خود را در نعره زدن به هنگام آسایش نشان می‌دهد، اما وقتی نوبت به جهاد در راه خدا و کربلایی شدن می‌رسد، همان نعره‌زنان و لعن‌کنندگان، موش‌هایی در سوراخ می‌شوند و در دخمه‌‌ی خانه‌ها پشت زنان خویش پنهان می‌گردند و یا بدتر اینکه به صف دشمن غدّار می‌پیوندند!

گروهی از اینان چنان در تخیّلات و اوهام خود غوطه‌ورند که گویی می‌خواهند با ماشین زمان به گذشته بازگردند و حقّ اهل بیت را از گذشتگان پس بگیرند! در حالی که امروز با اهل بیت زمان خود همان کاری را می‌کنند که کوفیان با علی و اولاد علی در زمان خود کردند. پس آشکار است که این‌ها خود را فریب می‌دهند و نسبتی با اهل بیت ندارند.

ای مسلمانان توهّم‌زده که بر طبل ایمان می‌نوازید، در حالی که بهره‌ای از آن ندارید! هوشیار شوید و بیدار! خداوند از شما در مورد امام زمانتان خواهد پرسید که چرا برای احقاق حقّش کاری نکردید؛ همچنانکه از کسانی که در دوران ائمه‌ی اهل بیت بودند نیز در مورد امام زمانشان خواهد پرسید. پس آیا غصب حقّ امامان گذشته را می‌بینید و غصب حقّ امام حاضر را نمی‌بینید؟! یا از این هم بدتر، گذشتگان را به اتّهام غصب حقّ امامان پیشین لعن می‌کنید و خودتان حقّ امام کنونی را غصب می‌کنید؟! آیا با این شیوه، می‌خواهید خود را بفریبید یا خدا را؟!

خداوند حکیم تکلیف ما و شما در مورد گذشتگان را تعیین کرده، آنجا که در کتابش فرموده است«تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ۖ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ ۖ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ» بقرة/ 141">[1]؛ «آنان گروهی بودند که در گذشتند، برای آنان چیزی است که کسب کردند و برای شما چیزی است که کسب کردید و شما از کاری که آنان می‌کردند بازخواست نمی‌شوید». پس بهانه‌ی دیگری برای شما باقی نمی‌ماند.

امروز کسانی در جای امام مهدی نشسته‌اند که خود را به دروغ، منصوب از جانب خداوند به ولایت امر مسلمانان می‌شمارند، در حالی که صحابه در دوران بعد از رسول خدا هرگز چنین ادّعایی در مورد خود نداشتند، بلکه به دلیل غفلت یا سهو یا نسیان حکومت را به جای اهل بیت پیامبر در دست گرفتند، بی‌آنکه خود را گماشته‌ی الهی و صاحب ولایت مطلقه‌ی الهیه بدانند. پس چه شده است که عدّه‌ای شیعه‌نمای متعصّب، مدّعیان ولایت امر و نیابت عامّه را که حلال را حرام و حرام را حلال می‌کنند و به این ترتیب، مِن دون الله پرستش می‌شوند را رها کرده‌اند و در عوض به تاریخ آویزان شده‌اند؟!

اینان با این بی‌اعتنایی و سکوتشان و با این حجم از سفاهت و بی‌بصیرتی در ظاهر نبودن خلیفه‌ی خداوند حضرت مهدی شریک و مقصّر هستند. این‌ها هستند که امروز به جای روشنگری در مورد مهدی و ضرورت زمینه‌سازی برای او، راهش را با این دست اختلاف‌افکنی‌های احمقانه و بی‌حاصل می‌گیرند و اتّحاد و همبستگی امّت را مخدوش می‌کنند.

اینان خود، غاصب حقّ مهدی و خائن به او هستند، حال چگونه ولیّ دم اهل بیت شده‌اند و می‌خواهند حقّ آنان را از تاریخ بستانند؟! مثَل اینان، مثَل کسی است که خودش حدّی از حدود الهی را بر ذمّه دارد، اما با این حال می‌خواهد حدّ خدا را بر دیگران اجرا کند!

اگر از اینان بپرسید: شما که این قدر آتشین و پر حرارت هستید، چرا این حرارت را در قبال حکومت طاغوت امروز و غاصبان حقّ مهدی إعمال نمی‌کنید؟ خواهند گفت: مصلحت نیست، تقیّه می‌کنیم! آیا این دورویی و فریبکاری نیست که سکوت بر ظلمِ آشکار امروز را به خاطر حفظ جانتان مصلحت می‌شمارید، اما فریاد بر خطایِ دیروز را که خطری برایتان ندارد واجب می‌دانید؟! پس معلوم می‌شود شما صرفاً به فکر مصالح خود هستید نه مصالح دین خدا!

شما مثل کسی هستید که می‌خواهد به زور به مرده‌ای آب بدهد، در حالی که طفلی در کنارش از عطش می‌سوزد و دست و پا می‌زند!

شما صرفاً می‌خواهید با استفاده از نام ائمّه‌ی گذشته و ادّعای دفاع از حقّ آنان، تظاهر به ایمان کنید و به زعم خودتان خدا را هم فریب دهید و بدون اینکه در دنیا کاری برای امام حاضر کرده باشید از تاریخ کاسبی نمایید! شما جاهلانه تصوّر می‌کنید اگر مدّعی حبّ علی و آل علی شدید و صحابه‌ی رسول خدا و همسران آن حضرت را لعن کردید و سب نمودید، با بلیط یک طرفه به بهشت خواهید رفت، در حالی که سخت در گمراهی و جهالت آشکار هستید.

پناه می‌برم به خدا از زمانی که مُهر بر قلب‌ها می‌زند و گمراهی را برای اهلش می‌نویسد....

آری، ای برادران و خواهران مسلمان!

این گونه می‌شود که مهدی، امام غریب ما در خانه‌ی جهل دوستان جاهلش زندانی می‌شود؛ همان جهلی که عالم عالی مقام و معلّم فرزانه‌ی ما حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی آن را امّ الفساد و بزرگ‌ترین مانع شناخت حق دانسته و با آن جانانه به ستیز برخاسته و همان دوستان جاهلی که آن جناب آنان را بزرگ‌ترین دشمنان مهدی شمرده و درباره‌ی‌شان فرموده است«أَلا وَٱللّهِ لَقَدْ أَمْسیٰ وَ ما أَحَدٌ أَعْدىٰ لَهُ مِمَّنْ یَنْتَحِلُ مَوَدَّتَهُ»؛ «آگاه باش که به خدا سوگند (مهدی) شام کرده است در حالی که احدی با او دشمن‌تر از کسانی نیست که خود را دوستدار او می‌شمارند»! به همین خاطر، این عالم صادق و وفادار به مهدی، جهاد کبیری را علیه موانع شناخت از جمله جهل، تقلید، تعصّب، تکبّر، خرافه‌گرایی و ... آغاز فرموده است و تردیدی نیست که هر کس وفادار به اسلام و ارزش‌های انسانی است و عقل را چراغ راه خود قرار داده است به ایشان می‌پیوندد و همسفر ایشان در این مسیر مقدّس می‌شود. این حرکت بزرگ و نهضت انقلابی، به سوی مهدی در حال حرکت است و با ایجاد ائتلاف میان مسلمانان و فرا خواندن آنان برای اتّحاد در زیر پرچم خلیفه‌ی خداوند، زمینه را برای حکومت مهدی و بسط ید او فراهم می‌کند، اگرچه کافران و منافقان شرور خوش نداشته باشند.

↑[1] . بقرة/ 141

دیدگاه‌های دیگر از این نویسنده:

1 . مقاله‌ی «تذکّری خیرخواهانه به رهبر محترم ایران»


منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار منصور هاشمی خراسانی
https://www.alkhorasani.com/fa/moshahede-nokte/7853/#Edameye-matlab

علل ناکامی مردم ایران در جنبش‌های اعتراضی سال‌های اخیر

مردم ایران در هفته‌ی آخر آبان ماه (عقرب) سال جاری، روزها و لحظه‌های بسیار سخت و سیاهی را پشت سر گذاشتند؛ روزهایی سراسر تنش و التهاب و خفقان و لحظه‌هایی آکنده از فشار و سرکوب و تحقیر معترضان؛ معترضانی که با جرقّه‌ی گرانی بنزین شعله‌ور شدند و آتش خشمی انباشته و فروخرده را به صحن خیابان‌ها کشاندند و چند روزی مشتی گره کردند و فریادی سر دادند؛ شاید صدایشان به جایی برسد و سبب‌ساز تحوّلاتی تازه گردد!

در روزهایی که گذشت، بسیاری از شهرهای ایران پس از حوادث پی در پی و اعتراضات خیابانی گسترده، با فضایی سنگین و امنیتی و گاه شبیه به حکومت نظامی مواجه شد. برخورد خشن و قهرآمیز از یک سو و قطع سراسری اینترنت به منظور ممانعت جدّی از گردش اطّلاعات و انتقال اخبار از سوی دیگر در دستور کار حکومت قرار گرفت تا به مثابه‌ی دو اهرم خردکننده، اعتراضات را در نطفه خفه کند. بنا بر گزارش‌های مختلف، دست کم بالای صد نفر جان باختند و هزاران نفر زخمی و بازداشت شدند و صدمات و خسارات زیادی به مراکز و اماکن عمومی وارد شد.

از نظر تبلیغاتی اما سران و رؤسای کشور، هم در سطوح بالای حاکمیتی و هم در سطوح دولتی، یک صدا و با تحکّمی حیرت‌انگیز، مردم معترض را با یک چوب راندند و آنان را مشتی اشرارِ مزدور و اوباشِ آشوب طلب خواندند و سعی نمودند با فرافکنی همیشگی، آنان را کسانی غیر از مردم و عناصری مخرّب، وابسته به بیگانگان و اجیر شده از سوی دشمنان معرّفی کنند. طبیعی است که رسانه‌ها و تریبون‌های وابسته به آنان هم این مواضع را چشم بسته تکرار نمودند. چندی بعد هم در تقابل با اعتراضات «غالباً» خودجوش مردم، اعتراضاتی فرمایشی ترتیب دادند و باز با عوام‌گرایی و صحنه‌آرایی دیگری «ملّت حاضر در صحنه» را سازماندهی کردند و به صورتی البته «خودجوش» به میدان آوردند!

پس از گذشت یک هفته، اعتراضات به صورت کامل سرکوب و تبعاً متوقّف شد و برگ دیگری از ناکامی مردم ایران در این حرکت‌های اعتراضی ورق خورد.

اما چیزی که در این جا قابل ذکر است و می‌توان درباره‌ی آن صحبت کرد، بررسی دلایل و عواملی است که به شکست چنین اعتراضات و جنبش‌های مردمی منجر می‌شود. بررسی این عوامل می‌تواند به مثابه‌ی روشن کردن چراغ عبرتی برای آینده و جنبش‌های پیش رو باشد.

از قرار معلوم، شکست این حرکت‌ها در فضای سیاسی و اجتماعی ایران، معلول عوامل مختلفی است، اما به نظر نگارنده مهم‌ترین عوامل آن به قرار زیر است:

۱ . مداخله‌ی عناصر فاسد و بدنام و تلاش آنان برای مصادره‌ی اعتراضات:

یکی از مهم‌ترین چالش‌ها و آسیب‌ها در اعتراضات دامنه‌داری که با استقبال و همراهی گروه قابل توجّهی از مردم مواجه می‌شود، ورود و دخالت گروهک‌های منحط و منزوی با مبانی و روش‌های غیر قابل دفاع و تلاش آنان برای مصادره‌ی اعتراضات و مطالبات مردم به نفع خود است. امثال این گروه‌ها با اعلام حمایت خود و پا برهنه دویدن در میان حرکت‌های بی‌حاشیه و سالم مردمی، بزرگ‌ترین خسارات و کاری‌ترین صدمات را به این جنبش‌های اعتراضی وارد می‌کنند؛ زیرا از یک سو بهانه‌ی لازم و دستاویز کافی برای سرکوب معترضان را به دست حاکمیّت می‌دهند و از سوی دیگر منجر به گسستگی، چند صدایی و تشتّت صفوف مردم و چند پارگی شعارها و درخواست‌های آنان می‌گردند. به عنوان نمونه، وقتی در وسط معرکه و در اوج اعتراضات، گروهک گمراه، تاریخ مصرف گذشته و بدسابقه‌ای مثل مجاهدین خلق شروع به موضع گیری و پمپاژ تبلیغاتی می‌کند و از این اعتراضات حمایت می‌نماید یا وقتی سلطنت طلبان فاسد از شخصی متوهّم به نام شاهزاده‌ سخن به میان می‌آورند که میان دموکراسی و پادشاهی گیر کرده و خودش هم به درستی نمی‌داند که چه کاره است یا وقتی مقام‌های ارشد ایالات متّحده‌ی آمریکا که خود، دستِ شیطان را از پشت بسته‌اند، در مسأله‌ی اعتراضات ایران مداخله می‌کنند، کاملاً واضح و قابل انتظار است که سیر طبیعی و منطقی اعتراضات مردمی به سوی مطامع سیاسی مستکبران یا توقّعات یکجانبه‌ی طیفی خاص و فرصت‌طلب منحرف شود. با این وصف، برای چنین عناصر دردسرساز و بی‌مصرفی بهتر است که در چنین بزنگاه‌ها و برهه‌های حسّاسی سکوت اختیار کنند و مردم را به حال خود واگذارند و هزینه‌ی اعتراضات را برای مردم بالا نبرند!

۲ . تخریب اماکن و اموال عمومی:

در اعتراضات اخیر شاهد بودیم که صدها بانک، جایگاه سوخت، اتوبوس و به آتش کشیده شد و برخی فروشگاه‌های زنجیره‌ای به غارت رفت و حوادث نامیمونی رخ داد که شکل و شمایل ابتدایی این اعتراضات را تغییر داد و آن را به آشوب و اغتشاش خیابانی و یک شورش تمام عیار شبیه نمود و تبعاً مستمسک لازم برای ورود حکومت به فاز سرکوب و اقدامات خشن نیروهای ضدّ شورش را دست و پا کرد. پر واضح است که این اقدامات نابخردانه و غیر منطقی، نه تنها فایده‌‌ای ندارد و بی‌سرانجام است، بلکه به شدّت آسیب‌زاست و عمر اعتراضات را کم می‌کند و آن را به ضعف و ابتذال می‌کشاند. اگرچه باید این نکته را افزود که طبق برخی گزارش‌ها و روایت‌های موجود، دست کم برخی از این تخریب‌ها و شورش‌ها، توسّط نیروهای وابسته به حکومت و «اراذل اجاره‌ای» یا همان «شعبان ‌بی‌مخ‌های» حکومتی انجام شده و مردم عادی نقشی در آن نداشته‌اند.

۳ . سکوت نخبگان و انفعال شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی:

عدم حمایت قاطع، فوری و شفّاف نخبگان و شخصیت‌های متنفّذ و مؤثّر جامعه، حلقه‌ی مفقوده‌ای است که در سال‌های اخیر، کثیری از اعتصابات و حرکت‌های اعتراضی مردم را با شکست مواجه کرده و عقیم و بی‌نتیجه نموده است؛ خصوصاً نخبگان و شخصیت‌هایی که در داخل ایران قرار دارند و موضع گیری مثبت و دلگرم‌کننده‌ی آنان می‌تواند نقش سازنده و پیش برنده‌ای داشته باشد و دست حکومت در سرکوب گسترده را کوتاه نماید. اما در اعتراضات اخیر، نه تنها شاهد سکوت این دسته از نخبگان، بلکه در مواردی شاهد همراهی آنان با گفتمان حاکم و تأیید سرکوب‌ها و شدّت عمل نظام در مواجهه با مردم بودیم و این مصداق خنجری از پشت به مردم و مطالبات آنان است!

۴ . فقدان رهبری و سازماندهی جریان‌های اعتراضی:

ویژگی بارز اعتراضات اخیر از هم گسیختگی و سردرگمی معترضان، اتّکاء آنان به حرکت‌های ابتکاری و خودجوش، عقده‌گشایی و واکنش‌های هیجانی و حساب نشده، عدم وحدت رویّه و هماهنگی نیروها و بالأخره عدم نظارت بر عملکرد آنان بود. همه‌ی این توصیفات، حاکی از فقدان عنصر رهبری و انضباط و انسجامی است که این عنصر در حرکت‌های اعتراضی ایجاد می‌کند. اما ادّعای برخی تحلیل‌گران مبنی بر آنکه چنین حرکت‌های اعتراضی نیازی به رهبر ندارد یا بدنه‌ی مردم رهبر آن هستند، بیشتر شبیه به شعر یا لفّاظی است و به غرض خالی نبودن عریضه و امید واهی دادن به مردم مطرح می‌شود.

۵ . سکولاریزه شدن اعتراضات و غیر دینی بودن شعارها:

در اعتراضات و اعتصابات مردم ایران در سال‌های اخیر، دیگر شعارهای دینی به گوش نمی‌رسد، بلکه مضمون قاطبه‌ی شعارها یا اعتراض به اوضاع معیشتی است و یا اعتراض‌های تند و رادیکال سیاسی و در غایت امر، انتقادات جدّی و ساختاری به نهاد روحانیت. کاملاً روشن است که مردم، دیگر گزاره‌ها و کلیشه‌های دینی را نمی‌خواهند و نمی‌پسندند و از چند دهه استفاده‌ی ابزاری و بهره برداری مزوّرانه از دین به ستوه آمده‌اند و چه بسا از اصل دین و حکومت دینی هم بیزار شده‌اند! حتّی آن دسته از معترضان که متدیّن و مقیّد به اسلام هستند و چه بسا اعتراضاتشان با انگیزه‌های دینی همراه است، به صورت واضحی ترجیح می‌دهند پای دین را وسط نکشند و رنگ و بوی دینی به اعتراضات خویش ندهند و در این زمینه همرنگ جماعت باشند. این در حالی است که همه‌ی این معترضان -خواه متدیّن و خواه غیر متدیّن- با حکومتی مواجه هستند که نقاب دین بر چهره زده و از کیسه‌ی شریعت خرج می‌کند و با صدای بلند خود را نماینده‌ی دین و پاسدار ارزش‌های دینی و متقابلاً مخالفان و معترضان را ضدّ دین، ساختارشکن و هنجارستیز معرّفی می‌کند.

به هر حال نباید فراموش کرد که علی رغم استبداد جریان حاکم به نام دین و نفرت پراکنی آنان از آدرس اسلام، هنوز جمعیت قابل توجّهی از مردم در ایران، خود را مسلمان و ملتزم به اسلام می‌دانند و با تبلیغات عوام‌فریبانه‌ و مظلوم‌نمایانه‌ی یک حکومت -به اصطلاح- دینی تحت تأثیر قرار می‌گیرند و با جوسازی‌ها و القائات آنان، اعتراضات روی داده را تهدیدی علیه اسلام و اعتقادات خویش و دسیسه‌ای از سوی کافران و دشمنان غربی می‌پندارند؛ اعتراضاتی که یک مشت اراذل و اشرار از خدا بی‌خبر به راه انداخته‌اند و طبیعتاً باید با مشت آهنین و گارد سرکوب با آن مقابله کرد!

اما اگر از یک سو، مردم مظلوم و آزرده و زخم خورده از تزویر ظالمان دست از سوء ظن به اصل دین و گزاره‌های ناب دینی بردارند و عملکرد حاکمان جمهوری اسلامی را از حقیقت دین تفکیک نمایند و از سوی دیگر، معترضان متدیّن هوشیار باشند و دست از این سکوت خسارت بار و نا به جا بردارند و همگی یک صدا با شعارهای کاملاً دینی با محوریت «عدالت اسلامی» و «مهدویت» به جنگ کسانی بروند که ریاکارانه پشت نام اسلام و قرآن و «امام زمان» پنهان شده‌اند، فرصت صحنه آرایی و خیمه شب‌ بازی تبلیغاتی را از دشمنان مردم خواهند گرفت و معادلات را تغییر خواهند داد و تیغه‌ی ماشین سرکوب را کند خواهند نمود؛ همچنانکه این رویّه سایر مردم معتقد و متدیّن را که کمابیش همدلی و همراهی با حاکمان داشته‌اند، بیدار خواهد نمود و از توهّم توطئه رهایی خواهد داد و مانع از آن خواهد شد که بیش از این، مردم در مقابل یکدیگر قرار بگیرند.

اما کماکان این پرسش باقی است که آلترناتیو و راهکار جایگزین برای تدارک این مشکلات و پرهیز از ناکامی‌های بعدی چیست؟ به عبارت دیگر، مردم در تحرّکات اعتراضی خود باید از چه الگویی پیروی کنند که از مداخله‌ی عناصر فاسد، رادیکالیزه شدن، سکوت نخبگان، فقدان رهبری و غیر دینی شدن اعتراضات خویش مصون بمانند؟

پاسخ نگارنده آن است که همه‌ی این چالش‌ها و شکست‌ها به دلیل عبور جامعه از دین، گذر از اسلام و بی‌اعتنایی به نسخه‌ی رهایی‌بخش این شریعت آسمانی برای تحقّق عدالت مطلقه‌ی جهانی بوده است؛ عدالتی که اگرچه آرمانی بلند اما دست یافتنی است و اسلام، مسیر تحقّق آن را به صورتی دقیق و موشکافانه پیش‌بینی و مهندسی کرده است. آری، همگی به خوبی می‌دانیم که مردم ایران دلی چرکین و کامی تلخ دارند و بعد از تجربه‌ی ۴۰ ساله‌ی حکومتِ -به اصطلاح- دینی مارگزیده شده‌اند و از هر چه توصیه‌ی دینی است گریزانند. اما نباید فراموش کرد که رسالتِ «نمایندگان جعلی دین» دقیقاً همین بوده و آنان به صورت پیدا و پنهان با تحریف و مصادره‌ی گزاره‌های دینی و ارائه‌ی تفسیری منحط و کج‌اندیشانه از آن، اسباب وهن دین و انزجار مردم از اسلام را فراهم کردند و جامعه‌ی ایران را به نقطه‌ای رساندند که درباره‌ی دین سکوت اختیار کند و بعد از این، پرونده دین و حکومت دینی برای همیشه در ایران بسته شود! این دامی است که جبهه‌ی نفاق پهن کرده و طبیعی است که نباید گرفتار این دام شد!

با این وصف، هیچ چاره‌ای جز حرکت در مسیر «بازگشت به اسلام» و تلاش برای درک و اجرای «هندسه‌‌ عدالت» نیست؛ عدالتی که حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی در وصف آن می‌فرماید: «دنیای شما جز با عدالت اصلاح نمی‌شود و آخرت شما جز با عدالت سامان نمی‌پذیرد و عدالت جز با حکومت مهدی امکان نمی‌یابد و حکومت مهدی جز با همیاری شما شکل نمی‌گیرد، ولی بیشتر شما نمی‌دانید

 

مروری بر کتاب «بازگشت به اسلام» نوشته منصور هاشمی خراسانی


بسم الله الرحمن الرحیم

در روز‌های اخیر کتابی نواندیشانه و چالش برانگیز در حوزه اسلام‌شناسی با عنوان «بازگشت به اسلام» نوشته «منصور هاشمی خراسانی» در میان فرهیختگان کشور اعمّ از حوزویان و دانشگاهیان منتشر گردیده و واکنش‌های مختلفی را به دنبال داشته است. محتوای این کتاب که با شیوه‌ای علمی و استدلالی و با تکیه بر یقینیات اسلامی و مسلّمات همه مسلمانان از مذاهب گوناگون نوشته شده، نقد قرائت رسمی و رایج از اسلام و ارائه قرائتی متفاوت و فرامذهبی از آن با عنوان اسلام خالص و کامل است.

نویسنده در این کتاب، نخست به تبیین معیار شناخت می‌پردازد و ضرورت، وحدت و بداهت را سه مشخّصه آن می‌شمارد و پس از بررسی‌های بسیار، عقل را مصداق آن می‌داند و تأکید می‌کند که همه شناخت‌ها ناگزیر باید به عقل منتهی شوند. البته او عقل را متفاوت با فلسفه می‌شناسد و معتقد است که معیار شناخت، عقل عقلایی است نه عقل فلسفی. به علاوه او نزاع هزار ساله درباره مبنای حسن و قبح یا خوبی و بدی میان اشاعره و عدلیه را نزاعی لفظی ناشی از بی‌توجهی آنان به تکوینی بودن و تشریعی بودن امر و نهی خداوند می‌شمارد و معتقد است که عقل و شرع هر دو از افعال خداوندند و میان افعال خداوند وحدتی جوهری وجود دارد و مغایرت و منافاتی نیست.

پس از آن او به تبیین موانع شناخت می‌پردازد و جهل، تقلید، اهواء نفسانی، دنیاگرایی، تعصّب، تکبّر و خرافه‌گرایی را از مهم‌ترین مصادیق آن ذکر می‌کند و در ذیل آن‌ها به آسیب‌شناسی تاریخی عقاید و اعمال مسلمانان و نقد مبانی فکری آنان از بعد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تاکنون می‌پردازد و بدعت‌ها و انحرافات رایج و مصائب و معضلات جهان اسلام را تشریح و ریشه‌یابی می‌کند.

او در بخشی از کتاب خود، عدم شناخت صحیح و کامل مسلمانان از اسلام را مهم‌ترین عامل اختلاف و انحراف آنان می‌داند و اسباب و خاستگاه‌های مختلفی را برای آن ذکر می‌کند؛ هم چنان که عدم شناخت صحیح و کامل آنان از یکدیگر و از دشمنانشان را عواملی دیگر برای آن می‌داند.

از موضوعات مهمّی که در این کتاب به چالش کشیده شده، تقلید است. نویسنده تقلید از گذشتگان و تقلید از حاکمان ظالم به معنای پیروی از آن‌ها را از اسباب انحطاط فرهنگ اسلامی می‌شمارد و قیام مسلمانان بر ضدّ حکومت‌های مستبد و وابسته اگرچه متظاهر به اسلام باشند را مشروع می‌داند؛ هم چنان که تقلید از کافران به معنای تبعیّت از اندیشه‌ها و الگو‌های غیر اسلامی را نه تنها باعث پیشرفت مادّی و دنیوی مسلمانان نمی‌شمارد، بلکه باعث سقوط فرهنگ و تمدن آنان می‌داند. به علاوه او تقلید از اکثریت مردم را نیز نادرست می‌انگارد و پس از ردّ اعتبار اجماع و شهرت به مثابه دلایلی شرعی با توجه به ظنّی بودن آن‌ها، انتقاداتی را از لحاظ نظری بر دموکراسی وارد می‌کند و آن را خصوصاً در جوامعی که اکثریت مردم از رشد عقلی کافی برخوردار نیستند، ناکارآمد می‌شمارد.

او هم چنین تقلید از عالمان را به این دلیل که مفید ظنّ است و ظنّ در اسلام حجّیت ندارد، رد می‌کند و آن را یکی از عوامل اختلاف مسلمانان از دیرباز تاکنون می‌شمارد. سپس اجتهاد به معنای مصطلح که استنباط حکم از ادله ظنّی است را نیز با توجه به عدم اعتبار ادله ظنّی در اسلام صحیح نمی‌داند و یافتن راهکاری دیگر برای دست یافتن به یقین را ضروری می‌شماردروشن است که این دیدگاه‌ نوگرایانه و متفاوت نویسنده، هرچند می‌تواند پیامدها و واکنش‌های سیاسی فراوانی را در برخی کشورها به دنبال داشته باشد، در چهارچوبی علمی و استدلالی مطرح شده و فاقد جهت‌گیری سیاسی است.

در ادامه نویسنده به نقد نظریه ولایت مطلقه فقیه از لحاظ مبنایی می‌پردازد و آن را غلوّی درباره عالمان می‌شمارد و امکان آن را از حیث عقلی منتفی می‌داند؛ چراکه به باور نویسنده اطاعت بی‌‌قید و شرط از کسی که ممکن است خواسته یا ناخواسته به غیر حق فرمان دهد بر خلاف حکم عقل و شرع است. هم چنین به عنوان پیامدهای باور به ولایت مطلقه فقیه، اطاعت بی چون و چرا از غیرمعصوم و واگذاردن اختیارات معصوم به او را عادتاً منشأ فتنه‌های گوناگون و مفاسد بزرگی چون استبداد سیاسی می‌داند و این را دلیلی دیگر بر لزوم اجتناب از این باور می‌شمارد. روشن است که این دیدگاه انتقادی نویسنده نیز هرچند واکنش‌های سیاسی و امنیتی شدیدی را در برخی کشورهای اهل تشیّع به همراه داشته، دیدگاهی کاملاً علمی و از سنخ دیدگاه عالمان بزرگ و مشهور آن‌ها مانند شیخ انصاری، آخوند خراسانی و ابو القاسم خویی است و به هیچ وجه جهت‌گیری سیاسی و ضدّ امنیتی ندارد.

نویسنده در ادامه خرافه‌گرایی را عاملی تأثیرگذار بر روی عقاید و اعمال مسلمانان می‌شمارد و از برخی اهل تصوّف به خاطر ترویج آن انتقاد می‌کند و نقش آنان را در گسترش عقل‌ستیزی و دین‌ورزی ذوقی و شاعرانه میان مسلمانان برجسته می‌داند. او هم چنین بسیاری از شاعران را به سبب سرودن اشعاری زیبا اما نادرست و مخالف با آموزه‌های پیامبران نکوهش می‌کند و آنان را مانند ساحران از رقیبان و دشمنان پیامبران می‌شمارد که با «زخرف القول» و «لهو الحدیث» مردمان را از راه خداوند باز می‌دارند.

موضوع بنیادین و مهمّ دیگری که منصور هاشمی خراسانی در کتاب متفاوت و چالش برانگیز «بازگشت به اسلام» به آن پرداخته، موضوع حکومت اسلامی است. از نگاه او حکومت بر مردم تنها برای خداوند است و کسی جز او حقّ حاکمیت بر آن‌ها را ندارد و او حاکمیت خود بر آن‌ها را از طریق گرفتن یک نایب یا به اصطلاح «خلیفه» إعمال می‌کند. با این وصف، مبنای شکل‌گیری حکومت اسلامی و مشروعیت سیاسی آن، اذن خاصّ و قطعی خداوند است که برای هیچ یک از حاکمان کنونی در جهان اسلام وجود ندارد و از این رو، حکومت هیچ یک از آنان در حال حاضر حکومت اسلامی شمرده نمی‌شود. او نیاز حکومت اسلامی به انتصاب خاصّ و قطعی حاکم از جانب خداوند را از مسائل واضح و ضروری در اسلام و سایر ادیان ابراهیمی می‌شمارد و معتقد است که مناقشه و بحث درباره آن معنا ندارد. البته نویسنده برخلاف همه عالمان مسلمان از همه مذاهب اسلامی، دسترسی مردم به چنین حاکمی را ممکن می‌داند و معتقد است که علت عدم دسترسی آن‌ها به چنین حاکمی، بر خلاف تصور آن‌ها حکمت خداوند نیست، بلکه تقصیر آن‌ها در تأمین شرایط لازم برای دسترسی به اوست و هرگاه آن‌ها این شرایط را در فرایندی کاملاً عادی و متعارف تأمین کنند، دسترسی به او برای آن‌ها تحقق می‌یابد. با این وصف، عدم دسترسی آن‌ها به او عذری برای اختیار حاکمی جز او شمرده نمی‌شود؛ چراکه از یک سو با توجه به امکان دسترسی آن‌ها به حاکم منصوب از جانب خداوند، ضرورتی برای اختیار حاکمی دیگر وجود ندارد و از سوی دیگر عدم دسترسی آن‌ها به این حاکم، ناشی از تقصیر خود آن‌هاست و از این رو، نمی‌تواند عذری برای اختیار حاکمی دیگر توسط آن‌ها شمرده شود، اگرچه به حسب ظاهر چاره‌ای از این کار نداشته باشند. به این ترتیب، حکومت اسلامی تنها با حاکمیت خلیفه خداوند در زمین امکان می‌یابد و حاکمیت خلیفه خداوند در زمین نیز تنها با اراده و اختیار مردم ممکن است.

خراسانی در جای دیگری از کتاب «بازگشت به اسلام»، اقامه اسلام را تنها به صورت خالص و کامل مفید و کارآمد می‌شمارد و معتقد است که اقامه بخشی از آن به تنهایی یا در کنار چیزی خارج از آن، نه تنها مفید و کارآمد نیست، بلکه می‌تواند زیانبار و خطرناک باشد و این بر خلاف تصور بیشتر مسلمانان است که می‌پندارند اقامه بخشی از اسلام نیز مطلوب و مؤثر است. او اسلام را به دستگاهی واحد با اجزائی به هم پیوسته تشبیه می‌کند که اگر یک جزء آن کار نکند سایر اجزاء آن نیز کارایی خود را از دست می‌دهند و کلّ دستگاه از کار می‌افتد. بنابراین مسلمانان چاره‌ای جز اقامه کلّ اسلام به صورت خالص ندارند و این کاری است که تنها با تعلیم خلیفه خداوند در زمین ممکن است.

یکی دیگر از موضوعات بنیادین و چالش برانگیز در این کتاب آن است که نویسنده، اجرای حدود و مجازات‌های اسلامی را مشروط به اجرای کلّ احکام عمومی و سیاسی اسلام می‌داند و معتقد است که تشریع این حدود و مجازات‌ها با نظر به حاکمیت خلیفه خداوند در زمین انجام شده و متناسب با زمان و مکانی است که همه احکام اسلام به مثابه عواملی بازدارنده اجرا می‌شود. بنابراین، اجرای این حدود و مجازات‌ها در زمان و مکانی دیگر، عادلانه و متناسب نیست؛ خصوصاً با توجه به این که از نگاه نویسنده، احکام اسلام به یکدیگر وابسته و پیوسته‌اند و بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند و از یکدیگر تأثیر می‌پذیرند. روشن است که این دیدگاه نیز هرچند چالش عظیمی در علم حقوق و مبنای اجرای قوانین کیفری برمی‌انگیزد، دیدگاهی کاملاً علمی است و از مبانی فکری خاصّ نویسنده نشأت می‌گیرد.

منصور هاشمی در بخش دیگری از کتاب «بازگشت به اسلام»، اختلاف مسلمانان، حاکمیت غیر خداوند، آمیزش با ملل و فرهنگ‌های غیر اسلامی، پیدایش مذاهب و رقابت آن‌ها با یکدیگر، انحطاط اخلاقی و ممانعت دشمنان را از مهم‌ترین موانع اقامه اسلام خالص و کامل بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تاکنون می‌داند و درباره هر یک به تفصیل و با نگاهی تاریخی، آسیب‌شناسانه و فرامذهبی سخن می‌گوید.

او هم‌چنین حدیث‌گرایی را یکی از موانع شناخت اسلام خالص و کامل و اقامه آن توسط مسلمانان می‌شمارد؛ چراکه به نظر او حدیث به معنای خبری ظنّی از سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با توجه به معتبر نبودن ظنّ در اسلام، اعتباری ندارد و استناد به آن برای استنباط عقیده یا حکم کافی نیست. او معتقد است که استثنا کردن ظنّ ناشی از حدیث از سایر ظنون، دلیلی ندارد؛ چراکه معتبر نبودن ظن، از احکام عقلی است و احکام عقلی استثنا نمی‌پذیرند. از این رو، تنها حدیث متواتر که راویان آن فراوان باشند و باعث یقین شود معتبر است و این در حالی است که چنین حدیثی بسیار اندک است و به اندازه کافی در دسترس نیست. با این حال، از نگاه نویسنده راه حلّ این معضل، رجوع به حدیث غیر متواتر نیست، بلکه رجوع به خلیفه خداوند در زمین است و اگر رجوع به او در زمان حاضر امکان ندارد، به خاطر تقصیر مردم در تأمین مقدمات آن است و از این رو، عذری برای آن‌ها جهت رجوع به حدیث غیر متواتر نیست. هاشمی خراسانی معتقد است که مردم با تقصیر خود در تأمین مقدمات لازم برای دسترسی به خلیفه خداوند در زمین، خود را بی‌چاره ساخته‌اند و این بی‌چارگی آن‌ها از جانب خداوند نیست تا با لطف او منافات داشته باشد. با این حال، او معتقد است که امکان خروج از این بی‌چارگی برای آن‌ها وجود دارد؛ چراکه دسترسی آن‌ها به خلیفه خداوند در زمین، هرگاه امنیّت او توسط آن‌ها تضمین شود، ممکن است؛ هم چنان که حاکمیت او بر آن‌ها هرگاه طلب، اعانت و اطاعت او توسط آن‌ها تضمین شود، امکان دارد.

منصور در بخش دیگری از کتاب خود، اسلام را به معنای تسلیم بودن در برابر خداوند می‌داند که در تصدیق آخرین پیامبر او تجلّی می‌یابد و معتقد است که پیروان هر پیامبر تا قبل از پیامبر بعدی مسلمان شمرده می‌شوند و بعد از پیامبر بعدی هرگاه او را تصدیق کنند بر اسلام خود باقی می‌مانند و هرگاه او را تکذیب کنند از اسلام خود مرتدّ می‌شوند. نویسنده در این بخش از کتاب خود، پس از معرفی آخرین پیامبر خداوند و اثبات پیامبری او، جایگاه قرآن و سنّت را تبیین می‌کند و به نکات بسیار مهم و بنیادینی در این باره توجه می‌دهد. یکی از این نکات عدم امکان نسخ، تخصیص و تعمیم قرآن با سنّت است؛ با توجه به این که شأن سنّت تنها تبیین قرآن است و نمی‌تواند به هیچ وجه با آن تعارضی داشته باشد؛ هم چنان که در غالب موارد ظنّی است و توانایی تعارض با قرآن که یقینی است را ندارد؛ بلکه در موارد متواتر نیز به اندازه قرآن متواتر نیست و از این رو، در عرض آن قرار نمی‌گیرد.

نویسنده در بخش دیگری از کتاب «بازگشت به اسلام» سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را برای همیشه معتبر و قابل پیروی می‌داند، ولی معتقد است که دسترسی یقینی به آن عمدتاً برای اهل زمان آن حضرت ممکن است و برای آیندگان ممکن نیست. از این رو، آیندگان به مرجع دیگری برای یقین به سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیازمندند و آن مرجع، خلیفه خداوند در زمین است که نایب پیامبر در تطبیق احکام خداوند شمرده می‌شود و علی‌القاعده مانند قرآن همیشه در دسترس مردم است. نویسنده پس از بررسی نصوص قطعی اسلامی شامل آیات قرآن و احادیث متواتر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با شیوه‌ای بدیع و قانع کننده برای عموم مسلمانان و برکنار از هرگونه جهت‌گیری مذهبی اثبات می‌کند که خلفای پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دوازده تن از اهل بیت او هستند که سه نفر آغازین آن‌ها علی، حسن و حسین هستند و آخرین آن‌ها مهدی است. او سپس به بررسی جایگاه مهدی و نقش او در تحقق آرمان اسلام که عدالت جهانی است می‌پردازد و در این باره ظرائف و دقائقی را مطرح می‌کند که کاملاً بدیع و بی‌سابقه است. به عنوان نمونه، او بر خلاف دیگران که پیدایش و ظهور مهدی را بسته به اراده و اقدام ابتدایی خداوند و تابع حکمت و مصلحت او می‌پندارند، آن را بسته به اراده و اقدام ابتدایی مردم و تابع اختیار و آمادگی آن‌ها می‌داند و با صراحت و قاطعیت عجیبی معتقد است که دسترسی آن‌ها به مهدی ممکن است و با این وصف، آن‌ها باید تنها به حفاظت، اعانت و اطاعت از او بیندیشند و نباید خود را به حفاظت، اعانت و اطاعت از غیر او در هر لوایی که باشد سرگرم سازند.

هاشمی در ادامه کتاب خود، به تبیین مهم‌ترین اصل اسلام یعنی توحید می‌پردازد و آن را به سه قسم توحید در تکوین، تشریع و تحکیم یا حاکمیت تقسیم می‌کند و هر یک را به تفصیل توضیح می‌دهد. سپس به معرفی سایر اصول عقاید و مبانی احکام اسلام می‌پردازد و هر یک را با منهجی متفاوت و خاص، بازتعریف می‌کند و به عنوان نمونه، ابواب جدیدی را درباره زکات، حج و جهاد به روی اهل فقه می‌گشاید که از هر یک ابواب دیگری گشوده می‌شود.

به این ترتیب او با استناد به اقتضائات روشن عقلی و استشهاد به نصوص قطعی شرعی که چیزی جز آیات قرآن و احادیث متواتر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست، عقاید و احکام اسلام را بازتعریف می‌کند و قرائت جدید و کاملاً متفاوتی را از آن ارائه می‌دهد که می‌تواند یک مکتب و ایدئولوژی اسلامی شمرده شود و انقلابی را در نگرش و رویکرد مسلمانان جهان به وجود آورد و زمینه‌ساز وحدت و همگرایی آنان در آینده نزدیک و تحولاتی عظیم و بنیادین در ساختارهای سیاسی و فرهنگی آنان باشد.

ما مطالعه این کتاب متفاوت و تأثیر‌گذار را به همه مسلمانان جهان خصوصاً اهل علم توصیه می‌کنیم و از مسؤولان کشورهای اسلامی توقع داریم که با رعایت آزادی اندیشه و بیان و التزام عملی به اخلاق اسلامی، بردباری و سعه صدر لازم در مواجهه با آن را نشان دهند و از برخوردهای شتابزده و غیر منطقی با اندیشه و اندیشه‌وران بپرهیزند.


منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار منصور هاشمی خراسانی
https://www.alkhorasani.com/fa/moshahede-maghaleh/2956/#Edameye-matlab